بیژن و منیژه
بیژَنْ وَ مَنیژه، از مشهورترین داستانهای غنایی ـ حماسی شاهنامۀ فردوسی و ادب فارسی كه در آن ماجراهای بیژن ــ پسر گیو و نوادۀ گودرز ــ پهلوان نامدار ایرانی در دورۀ كیانی، و منیژه دختر افراسیاب، پادشاه معروف تورانی به نظم درآمده است.
خلاصۀ داستان
بیژن به فرمان كیخسرو، پادشاه ایران، برای دفع گُرازانی كه باغهای ارمان واقع در مرز ایران و توران را ویران میكردند، بدانجا مأموریت مییابد. او پس از آنكه با دلیری، بسیاری از گرازان را میكشد، به اغوای گرگین میلاد كه در این مأموریت راهنمای اوست، به جشنگاه منیژه میرود تا چند پریچهره برباید و به ایران آورد. بیژن نزدیك چشمهای با منیژه دیدار میكند و منیژه بدو دل میبازد و او را به كاخ خود میبرد، ولی گَرسیوَز، برادر افراسیاب با هجوم به جایگاه بیژن، او را به بند میافكند و به فرمان افراسیاب در چاهی ژرف زندانی میكند. رستم رهسپار توران میشود و با راهنمایی منیژه، بیژن را از درون چاه میرهاند و همراه با آن دو به ایران باز میگردد و در ایران منیژه به همسری بیژن در میآید (فردوسی، 3 /307 بب ).
ذبیحالله صفا بر پایۀ شواهدی كه در خطبه و متن داستان مذكور است، برآن است كه «بیژن و منیژه»، داستان منثور مستقل و مشهوری بوده كه فردوسی در اوان جوانی به عنوان نخستین كارمایۀ خود، آن را سروده است. به گفتۀ صفا از سخنان شاعر در خطبۀ داستان نیك میتوان دریافت كه او در زمان سرودن داستان، جوانی توانگر و ثروتمند بوده است. بنابراین، شاعر پیش از آنكه به شاهنامۀ منثور ابومنصوری دست یابد (ح 370 ق /980 م) و نه در دوران پیری و تنگدستی این داستان را سروده است و از آنجا كه این داستان در غرر اخبار ملوك الفرس ثعالبی كه مانند شاهنامۀ فردوسی، مأخذ عمدۀ آن شاهنامۀ ابومنصوری است، دیده نمیشود، پس در شاهنامۀ ابومنصوری هم، چنین داستانی وجود نداشته است. صفا میافزاید: سبك كلام فردوسی در داستان «بیژن و منیژه» و استفادۀ فراوان شاعر از «الفهای اطلاق» برای كمك به روانی وزن شعر در این داستان، برخلاف بخشهای دیگر شاهنامه نشان میدهد كه این داستان، سرودۀ شاعر جوان و تازهكاری است كه هنوز به پختگی و مهارت لازم در سخنوری نرسیده است ( تاریخ ... ، 1 /463-464، حماسه ... ، 44-45، 92، 177- 179).
شهبازی با تأیید دیدگاههای صفا، میافزاید: داستان «بیژن و منیژه»، نه بخشی از خدای نامه بوده است و نه بخشی از شاهنامۀ ابومنصوری؛ بلكه مانند «ویس و رامین» و «خسرو و شیرین»، داستان مستقلی به شمار میرفته كه فردوسی در حدود 35 سالگی در 365 ق /976 م سروده، و سالها بعد، آن را به داستان قبلی (داستان اكوان دیو) و داستان بعدی (داستان رزم یازده رُخ) پیوند داده است (ص 56)؛ اما صحت این آراء به دلایلی كه در اینجا میآید، محل تأمل است:
1. فردوسی در بیشتر داستانهای شاهنامه، از جمله «بیژن و منیژه» و داستان «اكوان دیو»، مقدمههایی آورده كه با متن داستان هماهنگ است و ذهن خواننده را برای ورود به متن آماده میسازد (مثلاً نک : 3 /287- 289، 4 /4-6: مقدمههای داستان «رستم و اسفندیار» و «رستم و سهراب»). بنابراین، خطبۀ داستان «بیژن و منیژه» را نباید واقعی پنداشت و براساس آن به جوان بودن فردوسی یا منفرد بودن داستان حكم كرد و بت مهربان را همسر فردوسی دانست (نک : اسلامی ندوشن، 54-55).
2. درست است كه پیش از فردوسی، برخی داستانهای شاهنامه مثل «رستم و اسفندیار» قطعاً، و «بیژن و منیژه» احتمالاً به صورت داستانهای مستقل مكتوب رواج داشته است، ولی شواهد و دلایل قانع كنندهای در دست نیست كه براساس آنها فرض كنیم كه این داستانها در مأخذ اساسی فردوسی، یعنی شاهنامۀ ابومنصوری نبوده است؛ زیرا فیالمثل، تحریر مستقل داستان رستم و اسفندیار (نک : ابنندیم، 364) مانع درج و ثبت آن در شاهنامۀ ابومنصوری نبوده است. وانگهی، دلیل صفا، مبنی بر اینكه، چون داستان «بیژن و منیژه» در غرر اخبار ثعالبی نقل نشده، پس در شاهنامۀ ابومنصوری نیز مندرج نبوده است، برهانی قاطع نیست؛ زیرا توجه ثعالبی، بیشتر به بخشهایی از شاهنامۀ ابومنصوری معطوف بوده كه به سرگذشت شاهان ایران اختصاص داشته است، نه به داستانهایی چون «بیژن و منیژه»، و نه حتى داستانهایی چون «هفت خان رستم» كه آن را خردپذیر نمیداند؛ نقل داستان «هفت خان اسفندیار» هم از سوی وی بدان سبب بوده كه بر سر زبانها بوده است و مردم آن را خوش میداشتهاند (ص 301-302).
3. برخلاف نظر شهبازی (همانجا) به هیچ روی نمیتوان فرض كرد كه فردوسی داستان «بیژن و منیژه» را در جوانی سروده، و بعدها با داستان قبلی و بعدی پیوند داده است؛ زیرا در داستان «رزم یازده رخ» كه بعد از «بیژن و منیژه» مذكور است، شواهد قانع كنندهای وجود دارد حاكی از آنكه در مأخذ شاعر، به راستی، این دو داستان، به همین ترتیبِ موجود در شاهنامه، وجود داشته است. فردوسی در چندین موضع از داستان«رزم یازده رخ»، با صراحت، خاطر نشان میسازد كه افراسیاب آتش این جنگ را به انتقام شبیخون بیژن به كاخ او و نیز به كینخواهی از رستم كه بعد از نجات بیژن، با یورش به تورانیان، گیتی بر او سیاه كرده بود، برافروخته است (4 /4، بیت 17، ص 5، بیتهای 25-26، 28، ص 6، بیتهای 41-42). وانگهی، هنگامی كه شاعر تأكید میكند در نقل منبع خود سخت امانتدار بوده است (نک : 3 /285، بیتهای 2879-2880)، نمیتوان فرض كرد كه فردوسی با تصرف در تاریخ ملی ایران، این دو داستان را خودسرانه به یكدیگر پیوند داده باشد.
4. از سیاق سخن فردوسی در خطبۀ داستان «بیژن و منیژه» (نک : 3 /303-306) دربارۀ مأخذ كار او آشكارا میتوان دریافت كه شاعر، این داستان را از یك مجموعه برگزیده، و آن را به نظم آورده است، نه آنكه اساس كار او كتاب مستقلی به نام بیژن و منیژه بوده است. این معنا را سخن «بت مهربان» شاعر نیز تأیید میكند (نک : 3 /305، بیت 19)؛ نیز همو یا یار «سرو بُن» از شاعر میخواهد كه داستان را از «دفتر پهلوی» (دفتر پهلوانی) به شعر درآورد (نک : 3 /306، بیت 22) و شاعر خود در دیباچۀ شاهنامه، آنجا كه از منبع منظومۀ خود سخن میگوید، باز آن را دقیقاً «دفتر پهلوی» مینامد (1 /14، بیت 142) كه دلیلی دردست نیست كه مراد او همان شاهنامۀ ابومنصوری نباشد كه در 356ق /967م به فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق (ه م) فراهم آمد (نک : همو، 1 /12، بیت 115-125؛ نک : «مقدمه ... »، 33-35).
حاصل سخن آنكه داستان «بیژن و منیژه»، به احتمال بسیار بخشی از شاهنامۀ ابومنصوری را تشكیل میداده، و فردوسی این داستان را همراه با داستانهای دیگر به نظم آورده است. از اینرو، نمیتوان به سبب استفاده از «الف اطلاق» در نظم داستان «بیژن و منیژه»، او را هنگام سرودن این داستان جوانِ تازه كار و ناپخته دانست، بهویژه آنكه خطبۀ داستان در شمار یكی از پرمایهترین و شیواترین خطبههای شاهنامه است و درونمایه و برونمایۀ آن از سختگی شعر شاعر نشان دارد (برای تفصیل، نک : خطیبی، 67-70؛ امیدسالار، 544-546).
خطبۀ داستان، تنها مقدمهای معمول با هدف تشویق خواننده به خواندن داستان نیست، بلكه رمز شگفتی نیز در بطنِ آن نهفته است. حكایت شاعرِ دلتنگ از تاریكیِ دهشتناك و هجوم اهرمن، با «ماه روی» او رمزی است از چاه تاریك بیژن و وفاداری و مهربانیهای منیژه به این دلاور ایرانی. در مقدمه و متن داستان شباهتهای شگفتی به چشم میخورد. در هر دو مورد بانوانی عاشق، مردانی اندوهگین و تیره روز را یاری میدهند. در هر دو مورد، موقعیت مردان در تاریكی وصف میشود (باغ شاعر و چاه بیژن) و معشوقهها، اسباب آسایش ایشان را فراهم میآورند (خواندن داستان، شاعر را آرامش میدهد و مُهر رستم، نویدی است برای رهایی بیژن از چاه). هم در مقدمه و هم در متن داستان، نوری ظلمات شب را روشن میسازد. «ماه روی» شاعر برای او چراغ میآورد و منیژه آتشی میافروزد تا رستم به راهنمایی آن به جایگاه بیژن رود (نک : دیویس، 167-171).
كهنترین متنی كه نام بیژن و زن او، منیژه در آن ضبط شده، كتابی است به نام «اعمال توماس» كه در آن سفر قدیس توماس، حواری مسیح به هندوستان شرح شده، و به احتمال فراوان در
اواخر سدۀ 3م نوشته شده است. در این كتاب كه اصل آن به زبان سریانی بوده، و سپس به یونانی، لاتینی، ارمنی و عربی ترجمه شده است، نام بیژن و منیژه به سریانی: «ویزن» و «منشر»، به یونانی: «اوزانس» و «منساره»، و به ارمنی: «ویژان» و «ماناسار» آمده است. وجود نامهای بیژن و منیژه در این كتاب، از قدمت این داستان در ادبیات غنایی ـ حماسی ایران نشان دارد (نک : مینورسكی، 181، حاشیۀ 6؛ سركاراتی، 123-124).
نخستینبار نولدكه به درستی دریافت كه داستانهای بیژن و پدرش گیو و پدربزرگش گودرز منقول در شاهنامۀ فردوسی، از جمله داستانهایی است كهخاستگاه پارتیدارند (ص 25-27؛ نیز نک : یارشاطر، 458-459). به گمان نولدكه خاندانهای مشهور و بانفوذ پارتی كه در دورۀ ساسانیان نیز شوكت و قدرت مخصوص خود را حفظ كرده بودند، نیاكان خود را در زمرۀ پهلوانان داستانهای كهن ملی به شمار آوردهاند (ص 26). هرچند نام بیژن در سكهها و كتیبههای اشكانیان و نیز در منابع یونانی و رومی دیده نمیشود، اما برخی مورخان دورۀ اسلامی ازجمله طبری (1 /583)، مسعودی (2 /136) و حمزۀ اصفهانی (ص 13) نام او را در فهرست شاهان اشكانی آوردهاند (نیز نک : كویاجی، آیینها ... ، 141).
بعد از نولدكه، مینورسكی در مقالۀ عالمانهای كه دربارۀ ویس و رامین نوشت، نشان داد كه این داستان پارتی با داستان بیژن و منیژه ربط دارد، چه، در ویس و رامین نام «موبدشهرو»، دوبار با نام خاندانش «منیكان» آمده است (نک : فخرالدین اسعد، 33، 58). منیكان از دو جزء تشكیل یافته است: «منی» یا «منیك» و پسوند بنوت آن یا (اَ) كان (مانند گیوكان در شاهنامه، یعنی از نسل گیو) كه شبیهترین نام در میان اسامی پارتی به منیك، یا منیچ است و یوستی نام منیژه، دختر افراسیاب را شكل مؤنث آن دانسته است (ص 190). به گمان مینورسكی نام خاندانی «منیكان»، نمایانگر فرزندانی از بیژن است كه از منیژه زاده شدهاند. هرچند انتساب پسر به مادر معمول نیست، ولی نمونهای از آن در ویس و رامین در مورد «ویروی شهرو» دیده میشود. نام مادر باید برای بازشناختن فرزندانی به كار رفته باشد كه از یك مادر نیستند (ص 185-186).
همانندیها و همسانیهای دیگری نیز بین دو داستان ویس و رامین و «بیژن و منیژه» به چشم میخورد: بیژن و رامین در عین دلیری و بیباكی هر دو پهلوان هوسباز و زندوست معرفی شدهاند و ویس و منیژه نیز در صفتهای بیپروایی، غرور، زودرنجی، فداكاری و وفاداری مشتركاند (خالقی مطلق، 275-284). از این شباهتها میتوان نتیجه گرفت كه هر دو داستان محصول جامعهای است واحد، یعنی جامعۀ اشرافی پارتی كه برخلاف ساسانیان
مركزیت واحدی نداشتند، بلكه متشكل از تیولها یا حكومتهای نیمه مستقلی بودند با آداب و رسوم و فرهنگ و ادبیات ویژۀ خود؛ از جمله تیول گرگان و مرو ــ كه خاندان گودرز (گودرز دوم، حك 39-51 م) بر آن فرمان میراندند ــ یكی از تیولهایی بود كه به لحاظ ادبی اهمیت و شهرت بسیار داشت و داستانهای عاشقانۀ «بیژن و منیژه» و ویس و رامین را باید در زمرۀ ادبیات غنایی این ناحیه به شمار آورد (همو، 285-286؛ قس: بهار، پنجاه و هفت ـ پنجاه و هشت، كه داستان «بیژن و منیژه» را نوع دیگرگون شدهای از داستان «ایشتر» و «تموز»، از اساطیر بابلی دانسته است؛ نیز دربارۀ ریشههای تاریخی داستان «بیژن و منیژه»، نک : كویاجی، پژوهشها ... ، 131، آیینها، 152-153).
بهروایت مورخ ارمنی، موسی خورنی، بیژن از خاندان گودرز، در راهِ عشق به منیژه در غاری به نام «بزن هنكنی» (پناهگاه زیرزمینی افراسیاب نیز هَنْكَنه نامیده میشد، نک : ایرانیكا، ذیل افراسیاب)، یا زندان بیژن در ناحیۀ فیاتكاران در ارمنستان به بند افتاد. كویاجی براساس این روایت و نیز به سبب رواج نامهای بیژن، گیو، گودرز و گرگین میان ارمنیان و گرجیان، حدس میزند كه داستان «بیژن و منیژه»، در شمالیترین نواحی ایران و كشورهای همسایه بر سرِ زبانها بوده است ( پژوهشها، همانجا، آیینها، 142-143، 152-153).
بجز داستان «بیژن و منیژۀ» موجود در شاهنامۀ فردوسی، دو نسخه از منظومۀ مشابهی، با عنوان بیژننامه در كتابخانۀ بادلیان (اته، شم 1979) و موزۀ بریتانیا (ریو، شم 199) محفوظ است كه صفا بر پایۀ آخرین بیت آن كه شاعر به نظم برزونامه اشاره دارد، آن را سرودۀ خواجه عمید عطایی بن یعقوب، معروف به عطایی رازی از شعرای سدۀ 5 ق، معاصر مسعود سعد سلمان دانسته است ( حماسه،316-317؛ نیز نک : ه د، ابوالعلاء عطاء بن یعقوب غزنوی رازی). نخستینبار صفا (همانجا) متوجه این نكته شد كه سرایندۀ بیژن نامه، شمار فراوانی از ابیات «بیژن و منیژۀ» فردوسی را در منظومۀ خود گنجانده است. سپس متینی با مقایسۀ متن این دو منظومه، نشان داد كه بیژن نامه منظومۀ مستقلی نیست و سرایندۀ آن، بدون اشاره به داستان «بیژن و منیژۀ» فردوسی، حدود 112‘1 بیت از این داستان را در منظومۀ خود آورده، و ابیاتی از خود ــ كه به لحاظ معنی و لفظ سست اسـت ــ بدان افزوده است (ص 32-35، 257-262).
بسیاری از شاعران نامدار فارسیگوی در شعر خود به داستان «بیژن و منیژه» اشاره كردهاند (مثلاً نک : منوچهری، 57؛ مسعود سعد، 388، 493؛ انوری، 56؛ خاقانی، 213، 262، 330؛ مجیرالدین، 292؛ خواجو، 62، 120، 153، جم ؛ سعدی، 179، بیت 3506؛ حافظ، غزل 461، بیت 5).
ناصرخسرو در تعبیری عرفانی از این داستان، چاه بیژن را رمزی از تن آدمی دانسته، میگوید: بدان سبب در زندگی 60 سالۀ خود «عاشق و بی دل» نشده كه در چاه زندان تن مانده است (ص 280، بیتهای 2-5). همو در جای دیگری جهان را به منیژه زن جادو و نیرنگ باز تشبیه میكند كه تنها نادانان با «زرق» چنین زنی فریب میخورند و به درون چاه جهان خود میغلتند (ص 309، بیتهای 22-23، نیز 310، بیتهای 1-3). سنایی نیز انسانی را كه اسیر جاه و مقام دنیایی است، به بیژن مانند میكند كه در چاه اسیر است (ص 127، بیت 8). روایتی از داستان «بیژن و منیژه» به زبان گورانی نیز باقی مانده كه محمد مكری متن آن را همراه با ترجمه و شرحی به زبان فرانسه در 1966م در پاریس به چاپ رسانده است.
داستان بیژن و منیژه به صورت مستقل نخستینبار در 1316ش / 1937 م در بمبئی به چاپ رسید. جلال متینی تلخیصی از آن را در 1341ش در مشهد، و ابراهیم پورداود كل داستان را همراه با تصاویر بسیار در 1341ش در تهران منتشر كرد. همچنین مصطفى موسوی این داستان را از نو تصحیح كرده، و همراه با شرح ابیات دشوار آن در 1375ش در تهران به چاپ رسانده است.
مآخذ
ابن ندیم، الفهرست؛ اسلامی ندوشن، محمدعلی، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، تهران، 1348ش؛ امیدسالار، محمود، «هفت خان رستم، بیژن و منیژه و نكاتی دربارۀ منابع و شعر فردوسی»، ایرانشناسی، 1377ش /1998م، س 10، شم 3؛ انوری، محمد، دیوان، به كوشش سعید نفیسی، تهران، 1356ش؛ بهار، مهرداد، اساطیر ایران، تهران، 1352ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوك الفرس و سیرهم، به كوشش زُتنبرگ، پاریس، 1900م؛ حافظ، دیوان، به كوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1362ش؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوك الارض والانبیاء، به كوشش گوتوالد، برلین، 1340ق؛ خاقانی شروانی، دیوان، به كوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1375ش؛ خالقی مطلق، جلال، «بیژن و منیژه و ویس و رامین» (مقدمهای بر ادبیات پارتی و ساسانی)، ایرانشناسی، 1369 ش /1990 م، س 2، شم 1؛ خطیبی، ابوالفضل، «یكی نامه بود از گه باستان» (جستاری در شناخت منبع شاهنامۀ فردوسی)، نامۀ فرهنگستان، 1381ش، س 5، شم 3؛ خواجوی كرمانی، خمسه، به كوشش سعید نیاز كرمانی، كرمان، 1370ش؛ سركاراتی، بهمن، «رستم یك شخصیت تاریخی یا اسطورهای»، مجموعه سخنرانیهای سومین تا ششمین هفتۀ فردوسی، به كوشش محمدمهدی ركنی، مشهد، 1357ش؛ سعدی، بوستان، به كوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1359ش؛ سنایی، حدیقة الحقیقة، به كوشش مدرس رضوی، تهران، 1368ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1363ش؛ همو، حماسهسرایی در ایران، تهران، 1352ش؛ طبری، تاریخ؛ فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، به كوشش مجتبی مینوی، تهران، 1314ش؛ فردوسی، شاهنامه، به كوشش جلال خالقی مطلق، تهران /كالیفرنیا، 1366-1371ش؛ كویاجی، جهانگیر كُوِرجی، آیینها و افسانههای ایران و چین باستان، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1362ش؛ همو، پژوهشهایی در شاهنامه، ترجمۀ جلیل دوستخواه، اصفهان، 1371ش؛ متینی، جلال، «دربارۀ بیژن نامه»، آینده، 1360ش، س 7، شم 2، 4؛ مجیرالدین بیلقانی، دیوان، به كوشش محمدآبادی، تبریز، 1358ش؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، به كوشش رشید یاسمی، تهران، 1362ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به كوشش باربیه دومنار، پاریس، 1914م؛ «مقدمۀ قدیم شاهنامه»، بیست مقالۀ محمد قزوینی، تهران، 1332ش، ج 2؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به كوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1375ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به كوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، 1357ش؛ نولدكه، تئودُر، حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، 1357ش؛ نیز: